روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد: گیرنده : همسر عزیزم موضوع : من رسیدم میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه !!
کودکی به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه میخوام...
بابی پسر خیلی شری بود و همیشه اذیت می کرد...
مامانش بهش گفت: آیا حقته که این دوچرخه رو واسه تولدت بگیریم؟
بابی گفت: آره.
مامانش بهش گفت: برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.
نامه شماره یک
سلام خدای عزیز
اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
"دوستدار تو - بابی"
بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه، کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمیاد. برای همین نامه رو پاره کرد.
نامه شماره دو
سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
"بابی"
اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمیده، واسه همین پاره اش کرد.
نامه شماره سه
سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
"بابی"
بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده، واسه همین پاره اش کرد. تو فکر فرو رفت، رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا...
مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.
بابی رفت کلیسا، یه کمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مریم مقدس رو دزدید و از کلیسا فرار کرد...!
بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.
نامه شماره چهار
سلام خدا !!
مامانت پیش منه! اگه می خواهیش، واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
"بابی"
یادم میاد تو سربازی رژه خوب میرفتیم میگفت گروهان خیلی خوب
حالا باید به تو هم گفت خیلی خوب هرچند که من فرمانده نیستم
امشب بغض های تنهایی من دوباره می شکند
چشمانم بس که باریده تحمل نور مهتاب را هم ندارد
آخ که چقدر تنهایم�
دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم بوده خرد شده
و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته
روبروی آئینه نشسته ام� آیا این منم؟؟!!
شکسته�
دلتنگ�
تنها�
تو با من چه کردی؟
شاید این آخرین زمزمه های دلتنگی ام باشد
دیگر هیچ نخواهم گفت�
اما منتظرم�
انتظار دیدن دوباره تو برای من اکسیر زندگیست
پس برگرد�
عاشقانه برگرد
برای همیشه
�����
heeeeeeeeeee. zane badbakht
خیلی جالب بود
فکر کم یه لحظه جای اون زن باشیم چه حالی به ما دست میده؟ خدایش ترسناکه
یه سر به وبلاگ من بزن نظرم بدار
ago babosmat pishhhhh ma miyaiiiiiiiiiiiiiiiiiii
نمی دونم چرا حس بدجنسی بهم دست داد!!!!!!!!!
mersi az ein ke to web lagam nazareto gozashti
dastanet jaleb bod
doste azizam ye kam matalebeto bishtar kon
mamnon
یکی از اینکه همسرش ایمیل داده
یکی از اینکه قراره بهش برسه
یکی از اینکه فردا شب خودشم باید بمیره
جالب بود مرسی
یه داستان کوتاه جالب؟!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟
بگذار ابر سرنوشت هرچه می خواهد ببارد ما چترمان خداست
8981 بازدید
7 بازدید امروز
5 بازدید دیروز
121 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2023 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian